شرطست جفا کشيدن از يار شاعر : سعدي خمرست و خمار و گلبن و خار شرطست جفا کشيدن از يار شيرين بود از لب شکربار من معتقدم که هر چه گويي از تو به تو آمدم به زنهار پيش دگري نميتوان رفت بر من چو بگريم از غمت زار عيبت نکنم اگر بخندي هر گه که بگريد ابر آزار شک نيست که بوستان بخندد و اندر عقبت قلوب و ابصار تو ميروي و خبر نداري هيچم نبود گزند و تيمار گر پيش تو نوبتي بميرم تا پيش بميرمت دگربار جز حسرت آن که زنده گردم بنشينم و روي...