آن کيست که مي‌رود به نخجير

شاعر : سعدي

پاي دل دوستان به زنجيرآن کيست که مي‌رود به نخجير
همسايه لعبتان کشميرهمشيره جادوان بابل
کز ديدن آن جوان شود پيراينست بهشت اگر شنيدي
افتاده خبر ندارد از تيراز عشق کمان دست و بازوش
از دست بيفکند تصاويرنقاش که صورتش ببيند
رفتي و چنين برفت تقديراي سخت جفاي سست پيوند
بي فايده مي‌کنند و تحذيرکوته نظران ملامت از عشق
خوني که فروشدست با شيربا جان من از جسد برآيد
نه منع روا بود نه تأخيرگر جان طلبد حبيب عشاق
گو ترک مراد خويشتن گيرآن را که مراد دوست بايد
تدبير تو چيست ترک تدبيرسعدي چو اسير عشق ماندي