زهي سعادت من کم تو آمدي به سلام

شاعر : سعدي

خوش آمدي و عليک السلام و الاکرامزهي سعادت من کم تو آمدي به سلام
مکن که شرط ادب نيست پيش سرو قيامقيام خواستمت کرد عقل مي‌گويد
ورت خجالت سرو آرزو کند بخراماگر کساد شکر بايدت دهن بگشاي
تو روح پاکي و ابناي روزگار اجسامتو آفتاب منيري و ديگران انجم
که ديگران همه نقشند بر در حماماگر تو آدميي اعتقاد من اينست
درون جامه پديدست چون گلاب از جامتنک مپوش که اندام‌هاي سيمينت
درون پيرهني چون دو مغز يک باداماز اتفاق چه خوشتر بود ميان دو دوست
چه جاي زمزمه عندليب و سجع حمامسماع اهل دل آواز ناله سعديست
بر اين شراب همه صوفيان دردآشامدر اين سماع همه ساقيان شاهدروي