برخيز که مي‌رود زمستان

شاعر : سعدي

بگشاي در سراي بستانبرخيز که مي‌رود زمستان
منقل بگذار در شبستاننارنج و بنفشه بر طبق نه
زحمت ببرد ز پيش ايوانوين پرده بگوي تا به يک بار
در باغچه مي‌کند گل افشانبرخيز که باد صبح نوروز
در موسم گل ندارد امکانخاموشي بلبلان مشتاق
در زير گليم و عشق پنهانآواز دهل نهان نماند
و آواز خوش هزاردستانبوي گل بامداد نوروز
بس خانه که سوختست و دکانبس جامه فروختست و دستار
آنک سر دشمنان و سندانما را سر دوست بر کنارست
بر هم ننهد ز تيربارانچشمي که به دوست برکند دوست
سهلست جفاي بوستانبانسعدي چو به ميوه مي‌رسد دست