چه خوشست بوي عشق از نفس نيازمندان

شاعر : سعدي

دل از انتظار خونين دهن از اميد خندانچه خوشست بوي عشق از نفس نيازمندان
به ورع خلاص يابد ز فريب چشم بندانمگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد
دل عارفان ببردند و قرار هوشمنداننظري مباح کردند و هزار خون معطل
ز معربدان و مستان و معاشران و رندانسر کوي ماه رويان همه روز فتنه باشد
که خلاص بي تو بندست و حيات بي تو زنداناگر از کمند عشقت بروم کجا گريزم
که من از تو برنگردم به جفاي ناپسنداناگرم نمي‌پسندي مدهم به دست دشمن
که قيامتست چندان سخن از دهان خنداننفسي بيا و بنشين سخني بگوي و بشنو
همه دست‌ها بخايند چو نيشکر به دنداناگر اين شکر ببينند محدثان شيرين
که ميان گرگ صلحست و ميان گوسفندانهمه شاهدان عالم به تو عاشقند سعدي