اي که ز ديده غايبي در دل ما نشسته‌اي

شاعر : سعدي

حسن تو جلوه مي‌کند وين همه پرده بسته‌اياي که ز ديده غايبي در دل ما نشسته‌اي
ما همه صيد کرده‌اي خود ز کمند جسته‌ايخاطر عام برده‌اي خون خواص خورده‌اي
هم تو که خسته‌اي دلم مرهم ريش خسته‌اياز دگري چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم
مي‌شنوم که دم به دم پيش دل شکسته‌ايگر به جراحت و الم دل بشکستيم چه غم