اي ولوله عشق تو بر هر سر کويي

شاعر : سعدي

روي تو ببرد از دل ما هر غم رويياي ولوله عشق تو بر هر سر کويي
کاهي بودش تعبيه بر هر بن موييآخر سر مويي به ترحم نگر آن را
با آن که روان کرده‌ام از هر مژه جوييکم مي‌نشود تشنگي ديده شوخم
وي هر دلي از شوق تو آواره به سويياي هر تني از مهر تو افتاده به کنجي
هر لحظه به دستاني و هر روز به خوييما يک دل و تو شرم نداري که برآيي
وز سنگ نخيزد چو دل سخت تو روييدر کان نبود چون تن زيباي تو سيمي
گر باد به بستان برد از زلف تو بوييبر هم نزند دست خزان بزم رياحين
سعدي چه بود در خم چوگان تو گوييبا اين همه ميدان لطافت که تو داري