گفتم آهن دلي کنم چندي

شاعر : سعدي

ندهم دل به هيچ دلبنديگفتم آهن دلي کنم چندي
هرگزش گوش نشنود پنديوان که را ديده در دهان تو رفت
با تو آميزشي و پيونديخاصه ما را که در ازل بوده‌ست
سختتر زين مخواه سوگنديبه دلت کز دلت به درنکنم
تا برآسايد آرزومندييک دم آخر حجاب يک سو نه
که بياورد چون تو فرزنديهمچنان پير نيست مادر دهر
گر نه شيرين نمک پراکنديريش فرهاد بهترک مي‌بود
تا مگر سايه بر من افکنديکاشکي خاک بودمي در راه
نکند خدمت خداونديچه کند بنده‌اي که از دل و جان
نوبت عاشقيست يک چنديسعديا دور نيک نامي رفت