جور بر من مي‌پسندد دلبري

شاعر : سعدي

زور با من مي‌کند زورآوريجور بر من مي‌پسندد دلبري
مي‌نشايد رفت پيش داوريبار خصمي مي‌کشم کز جور او
چون مسلماني به دست کافريعقل بيچارست در زندان عشق
تا مگر بر من ببخشد خاطريبارها گفتم بگريم پيش خلق
گر به خيلش دربميرد چاکريبازگويم پادشاهي را چه غم
بار سنگين مي‌نهي بر لاغرياي که صبر از من طمع داري و هوش
ما سري داريم اگر داري سريزان چه در پاي عزيزان افکنند
حيف باشد بعد از او بر ديگريچشم عادت کرده با ديدار دوست
در نمي‌بايد به حسنت زيوريدر سراپاي تو حيران مانده‌ام
هر گدايي را نباشد جوهرياين سخن سعدي تواند گفت و بس