دو چشم مست تو برداشت رسم هشياري

شاعر : سعدي

و گر نه فتنه نديدي به خواب بيداريدو چشم مست تو برداشت رسم هشياري
سپهر با تو چه پهلو زند به غداريزمانه با تو چه دعوي کند به بدمهري
به دوستيت وصيت نکرد و دلداريمعلمت همه شوخي و دلبري آموخت
چو زر عزيز وليکن به دست اغياريچو گل لطيف وليکن حريف او باشي
به خيره کشتن تن‌ها چه جلد و عياريبه صيد کردن دل‌ها چه شوخ و شيريني
که هست راحت درويش در سبکباريدلم ربودي و جان مي‌دهم به طيبت نفس
سخن بگوي که در جسم مرده جان آريگر افتدت گذري بر وجود کشته عشق
بشور زلف که در هر خمي دلي داريگرت ارادت باشد به شورش دل خلق
به پيش قبله رويت بتان فرخاريچو بت به کعبه نگونسار بر زمين افتد
که روي چون قمرت شمسه‌ايست پرگاريدهان پرشکرت را مثل به نقطه زنند
که نيم دايره‌اي برکشند زنگاريبه گرد نقطه سرخت عذار سبز چنان
اگر چه تلخ دهي در سخن شکرباريهزار نامه پياپي نويسمت که جواب
به خوبرويي و سعدي به خوب گفتاريز خلق گوي لطافت تو برده‌اي امروز