چون تنگ نباشد دل مسکين حمامي

شاعر : سعدي

کش يار هم آواز بگيرند به داميچون تنگ نباشد دل مسکين حمامي
و امروز همه روز تمناي سلاميديشب همه شب دست در آغوش سلامت
خوش بود دريغا که نکردند دواميآن بودي گل و سنبل و ناليدن بلبل
سنگيست فراق و دل محنت زده جامياز من مطلب صبر جدايي که ندارم
خوکرده صحبت که برافتد ز مقاميدر هيچ مقامي دل مسکين نشکيبد
قنديل بکش تا بنشينم به ظلاميبي دوست حرامست جهان ديدن مشتاق
کان وقت به دل مي‌رسد از دوست پياميچندان بنشينم که برآيد نفس صبح
الا به کرم پيش نهد لطف تو گاميآن جا که تويي رفتن ما سود ندارد
جاني به دهان آمده در حسرت کاميزان عين که ديدي اثري بيش نمانده‌ست
هرگز نبرد سوخته‌اي قصه به خاميسعدي سخن يار نگويد بر اغيار