کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر مني

شاعر : سعدي

يک نفس از درون من خيمه به در نمي‌زنيکس نگذشت در دلم تا تو به خاطر مني
ور تو درخت دوستي از بن و بيخ برکنيمهرگياه عهد من تازه‌ترست هر زمان
مقبل هر دو عالمم گر تو قبول مي‌کنيکس نستاندم به هيچ ار تو براني از درم
عهد وفاي دوستان حيف بود که بشکنيچون تو بديع صورتي بي سبب کدورتي
چند مقاومت کند حبه و سنگ صدمنيصبر به طاقت آمد از بار کشيدن غمت
جمع نمي‌شود دگر هر چه تو مي‌پراکنياز همه کس رميده‌ام با تو درآرميده‌ام
در تو اثر نمي‌کند تو نه دل که آهنياي دل اگر فراق او و آتش اشتياق او
چاره پاي بستگان نيست بجز فروتنيهم به در تو آمدم از تو که خصم و حاکمي
سخت کمان چه غم خورد گر تو ضعيف جوشنيسعدي اگر جزع کني ور نکني چه فايده