بر آنم گر تو بازآيي که در پايت کنم جاني

شاعر : سعدي

و زين کمتر نشايد کرد در پاي تو قربانيبر آنم گر تو بازآيي که در پايت کنم جاني
کز ابر لطف بازآيد به خاک تشنه بارانياميد از بخت مي‌دارم بقاي عمر چنداني
درخت ارغوان رويد به جاي هر مغيلانيميان عاشق و معشوق اگر باشد بياباني
فراخاي جهان تنگست بر مجنون چو زندانيمگر ليلي نمي‌داند که بي ديدار ميمونش
نداني قدر وصل الا که درماني به هجرانيدريغا عهد آساني که مقدارش ندانستم
که دل دربند او دارد به هر مويي پريشانينه در زلف پريشانت من تنها گرفتارم
تويي در عهد ما گر هست در شيراز فتانيچه فتنه‌ست اين که در چشمت به غارت مي‌برد دل‌ها
بيا سهلست اگر داري به خط خواجه فرمانينشايد خون سعدي را به باطل ريختن حقا
که مستخلص نمي‌گردد بهاري بي زمستانيزمان رفته بازآيد وليکن صبر مي‌بايد