خواهم اندر پايش افتادن چو گوي

شاعر : سعدي

ور به چوگانم زند هيچش مگويخواهم اندر پايش افتادن چو گوي
در ره مشتاق پيکان گو برويبر سر عشاق طوفان گو ببار
ور به دردت مي‌کشد درمان مجويگر به داغت مي‌کند فرمان ببر
گر فروريزند خون آيد به جويناودان چشم رنجوران عشق
تا که خورد اين مي‌که من مستم به بويشاد باش اي مجلس روحانيان
دفتر پرهيزگاري گو بشويهر که سودانامه سعدي نبشت
گو به شيراز آي و خاک من ببويهر که نشنيدست وقتي بوي عشق