مي‌روم با درد و حسرت از ديارت خير باد

شاعر : سعدي

مي‌گذارم جان به خدمت يادگارت خير بادمي‌روم با درد و حسرت از ديارت خير باد
شرم مي‌دارم ز روي گلعذارت خير بادسر ز پيشت برنمي‌آرم ز دستور طلب
از خدا باد آفرين بر روزگارت خير بادهر کجا باشم دعا گويم همي بر دولتت
ور بميرم در غريبي ز انتظارت خير بادگر دهد عمرم امان رويت ببينم عاقبت
زنده برخيزم ز بوي مشکبارت خير بادگر ز چين زلف تو بويي رسد بر خاک ما
سعديا آن گفته‌هاي آبدارت خير بادگر ز من ياد آوري بنويس آنجا قطعه‌اي