من از تو هيچ نبريدم که هستي يار دلبندم

شاعر : سعدي

تو را چون بنده‌اي گشتم به فرمانت کمر بندممن از تو هيچ نبريدم که هستي يار دلبندم
خوشا و خرما آن دل که باشد صيد دلبندمسواري چيست و چالاکي دلم بستي به فتراکي
بدين خوبي بدين پاکي که رويت ( ... )\N
\Nتو را از جمله بگزيدم بجز تو يار نپسندم
گهي از ذوق مي‌گريم گهي از شوق مي‌خندمبه اميدت طربناکم به عشقت ( ... )
به گفتار و لبت جانا تويي شکر تويي قندمبسي تلخي چشيدستم که رويت را بديدستم
ز غيرت بيخ غيرت را ز دل يکبارگي کندمبه عشقت زار و حيرانم ز مدهوشي پريشانم
نهال عشق اي دلبر به باغ دل ( ... )\N
\Nحديث مهرباني را به گيتي زان پراکندم
چو در دل مهر تو کشتم مبارک (باد پيوندم)حديث خويش بنوشتم چو آن گفتار ( ... )
\Nاگر چه نيست آرامم هنوزت عا(شق خامم)
\Nبسوزان چون سپندم خوش به عشق ( ... )
\Nاياز چاکرت گشتم به محمودي ( ... )