اتابک محمد شه نيکبخت

شاعر : سعدي

خداوند تاج و خداوند تختاتابک محمد شه نيکبخت
به دولت جوان و به تدبير پيرجوان جوان‌بخت روشن‌ضمير
به بازو دلير و به دل هوشمندبه دانش بزرگ و به همت بلند
که رودي چنين پرورد در کنارزهي دولت مادر روزگار
به رفعت محل ثريا ببردبه دست کرم آب دريا ببرد
سر شهرياران گردن فراززهي چشم دولت به روي تو باز
نه آن قدر دارد که يکدانه درصدف را که بيني ز دردانه پر
که پيرايه‌ي سلطنت خانه‌ايتو آن در مکنون يکدانه‌اي
بپرهيز از آسيب چشم بدشنگه‌دار يارب به چشم خودش
به توفيق طاعت گرامي کنشخدايا در آفاق نامي کنش
مرادش به دنيا و عقبي برآرمقيمش در انصاف و تقوي بدار
ز دوران گيتي گزندت مبادغم از دشمن ناپسندت مباد
پسر نامجوي و پدر نامداربهشتي درخت آورد چون تو بار
که باشند بدگوي اين خاندانازان خاندان خير بيگانه دان
زهي ملک و دولت که پاينده بادزهي دين و دانش، زهي عدل و داد
چه خدمت گزارد زبان سپاس؟نگنجد کرمهاي حق در قياس
که آسايش خلق در ظل اوستخدايا تو اين شاه درويش دوست
به توفيق طاعت دلش زنده داربسي بر سر خلق پاينده دار
سرش سبز و رويش به رحمت سپيدبرومند دارش درخت اميد
اگر صدق داري بيار و بيابه راه تکلف مرو سعديا
تو حقگوي و خسرو حقايق شنوتو منزل شناسي و شه راهرو
نهي زير پاي قزل ارسلانچه حاجت که نه کرسي آسمان
بگو روي اخلاص بر خاک نهمگو پاي عزت بر افلاک نه
که اين است سر جاده راستانبطاعت بنه چهره بر آستان
کلاه خداوندي از سر بنهاگر بنده‌اي سر بر اين در بنه
چو درويش پيش توانگر بنالبه درگاه فرمانده ذوالجلال
چو درويش مخلص برآور خروشچو طاعت کني لبس شاهي مپوش
تواناي درويش پرور توييکه پروردگارا توانگر تويي
يکي از گدايان اين درگهمنه کشور خدايم نه فرماندهم
وگرنه چه خيرآيد از من به کس؟تو بر خير و نيکي دهم دسترس
اگر مي‌کني پادشاهي به روزدعا کن به شب چون گدايان به سوز
تو بر آستان عبادت سرتکمر بسته گردن کشان بر درت
خداوند را بنده‌ي حق گزارزهي بندگان را خداوندگار