وگر داني اندر تبارش کسان

شاعر : سعدي

برايشان ببخشاي و راحت رسانوگر داني اندر تبارش کسان
چه تاوان زن و طفل بيچاره را؟گنه بود مرد ستمگاره را
وليکن در اقليم دشمن مرانتنت زورمندست و لشکر گران
رسد کشوري بي گنه را گزندکه وي بر حصاري گريزد بلند
که ممکن بود بي‌گنه در مياننظر کن در احوال زندانيان
به مالش خساست بود دستبردچو بازارگان در ديارت بمرد
بهم باز گويند خويش و تبارکزان پس که بر وي بگريند زار
متاعي کز او ماند ظالم ببردکه مسکين در اقليم غربت بمرد
وز آه دل دردمندش حذربينديش ازان طفلک بي پدر
که يک نام زشتش کند پايمالبسا نام نيکوي پنجاه سال
تطاول نکردند بر مال عامپسنديده کاران جاويد نام
چو مال از توانگر ستاند گداستبر آفاق اگر سر بسر پادشاست
ز پهلوي مسکين شکم پر نکردبمرد از تهيدستي آزاد مرد
وگر خون به فتوي بريزي رواستنه بر حکم شرع آب خوردن خطاست
الا تا نداري ز کشتنش باککرا شرع فتوي دهد بر هلاک