اگر مرد عشقي کم خويش گير

شاعر : سعدي

وگرنه ره عافيت پيش گيراگر مرد عشقي کم خويش گير
که باقي شوي گر هلاکت کندمترس از محبت که خاکت کند
مگر حال بروي بگردد نخستنرويد نبات از حبوب درست
که از دست خويشت رهايي دهدتو را با حق آن آشنايي دهد
وز اين نکته جز بي خود آگاه نيستکه تا با خودي در خودت راه نيست
سماع است اگر عشق داري و شورنه مطرب که آواز پاي ستور
که او چون مگس دست بر سر نزدمگس پيش شوريده دل پر نزد
به آواز مرغي بنالد فقيرنه بم داند آشفته سامان نه زير
وليکن نه هر وقت بازست گوشسراينده خود مي‌نگردد خموش
بر آواز دولاب مستي کنندچو شوريدگان مي پرستي کنند
چو دولاب بر خود بگريند زاربه چرخ اندر آيند دولاب وار
چو طاقت نماند گريبان درندبه تسليم سر در گريبان برند
که غرق است از آن مي‌زند پا و دستمکن عيب درويش مدهوش مست
مگر مستمع را بدانم که کيستنگويم سماع اي برادر که چيست
فرشته فرو ماند از سير اوگر از برج معني پرد طير او
قوي تر شود ديوش اندر دماغوگر مرد لهوست و بازي و لاغ
به آواز خوش خفته خيزد، نه مستچه مرد سماع است شهوت پرست؟
نه هيزم که نشکافدش جز تبرپريشان شود گل به باد سحر
وليکن چه بيند در آيينه کور؟جهان پر سماع است و مستي و شور
که چونش به رقص اندر آرد طرب؟نبيني شتر بر نواي عرب
اگر آدمي را نباشد خرستشتر را چو شور طرب در سرست