کمال است در نفس مرد کريم

شاعر : سعدي

گرش زر نباشد چه نقصان و سيم؟کمال است در نفس مرد کريم
که طبع ليمش دگرگون شودمپندار اگر سفله قارون شود
نهادش توانگر بود همچنانوگر درنيابد کرم پيشه، نان
بده کاصل خالي نماند ز فرعمروت زمين است و سرمايه زرع
عجب باشد ار مردمي گم کندخدايي که از خاک مردم کند
که ناخوش کند آب استاده بويز نعمت نهادن بلندي مجوي
به سيلش مدد مي‌رسد ز آسمانبه بخشندگي کوش کب روان
دگر باره نادر شود مستقيمگر از جاه و دولت بيفتد ليم
که ضايع نگرداندت روزگاروگر قيمتي گوهري غم مدار
نبيني که در وي کند کس نگاهکلوخ ارچه افتاده بيني به راه
بيفتد، به شمعش بجويند بازوگر خرده‌ي زر ز دندان گاز
کجا ماند آيينه در زير زنگ؟بدر مي‌کنند آبگينه ز سنگ
که گاه آيد و گه رود جاه و مالهنر بايد و فضل و دين و کمال