فريدون وزيري پسنديده داشت

شاعر : سعدي

که روشن دل و دوربين ديده داشتفريدون وزيري پسنديده داشت
دگر پاس فرمان شه داشتيرضاي حق اول نگه داشتي
که تدبير ملک است و توفير گنجنهد عامل سفله بر خلق رنج
گزندت رساند هم از پادشاهاگر جانب حق نداري نگاه
که هر روزت آسايش و کام باديکي رفت پيش ملک بامداد
تو را در نهان دشمن است اين وزيرغرض مشنو از من نصيحت پذير
که سيم و زر از وي ندارد به وامکس از خاص لشکر نمانده‌ست و عام
بميرد، دهند آن زر و سيم بازبه شرطي که چون شاه گردن فراز
مبادا که نقدش نيايد به دستنخواهد تو را زنده اين خودپرست
به چشم سياست نگه کرد شاهيکي سوي دستور دولت پناه
به خاطر چرايي بد انديش من؟که در صورت دوستان پيش من
نشايد چو پرسيدي اکنون نهفتزمين پيش تختش ببوسيد و گفت
که باشند خلقت همه نيک خواهچنين خواهم اي نامور پادشاه
بقا بيش خواهندت از بيم منچو موتت بود وعده‌ي سيم من
سرت سير خواهند و عمرت دراز؟نخواهي که مردم به صدق و نياز
که جوشن بود پيش تير بلاغنيمت شمارند مردان دعا
گل رويش از تازگي برشکفتپسنديد از او شهريار آنچه گفت
مکانش بيفزود و قدرش فراشتز قدر و مکاني که دستور داشت
پشيماني از گفته‌ي خويش خوردبد انديش را زجر و تأديب کرد
نگون طالع و بخت برگشته‌ترنديدم ز غماز سرگشته‌تر
خلاف افگند در ميان دو دوستز ناداني و تيره رايي که اوست
وي اندر ميان کور بخت و خجلکنند اين و آن خوش دگر باره دل
نه عقل است و خود در ميان سوختنميان دو کس آتش افروختن
که از هر که عالم زبان درکشيدچو سعدي کسي ذوق خلوت چشيد
وگر هيچ کس را نيايد پسندبگوي آنچه داني سخن سودمند
که آوخ چرا حق نکردم به گوش؟که فردا پيشمان برآرد خروش