شبي دعوتي بود در کوي من

شاعر : سعدي

ز هر جنس مردم در او انجمنشبي دعوتي بود در کوي من
به گردون شد از عاشقان هاي و هويچو آواز مطرب برآمد ز کوي
بدو گفتم اي لعبت خوب منپري پيکري بود محبوب من
که روشن کني مجلس ما چو شمع؟چرا با رفيقان نيايي به جمع
که مي‌رفت و مي‌گفت با خويشتنشنيدم سهي قامت سيم‌تن
نه مردي بود پيش مردان نشستمحاسن چو مردان نداري به دست
که پيش از خطش روي گردد سياهسيه نامه تر زان مخنث مخواه
که نامرديش آب مردان بريختازان بي حميت ببايد گريخت
پدر گو ز خيرش فروشوي دستپسر کو ميان قلندر نشست
که پيش از پدر، مرده به ناخلفدريغش مخور بر هلاک و تلف