يکي غله مرداد مه توده کرد

شاعر : سعدي

ز تيمار دي خاطر آسوده کرديکي غله مرداد مه توده کرد
نگون بخت کاليوه، خرمن بسوختشبي مست شد و آتشي برفروخت
که يک روز جوز خرمن نماندش به دستدگر روز در خوشه چيني نشست
يکي گفت پرورده‌ي خويش راچو سرگشته ديدند درويش را
به ديوانگي خرمن خود مسوزنخواهي که باشي چنين تيره روز
تو آني که در خرمن آتش زديگر از دست شد عمرت اندر بدي
پس از خرمن خويشتن سوختنفضيحت بود خوشه اندوختن
مده خرمن نيک نامي به بادمکن جان من، تخم دين ورز و داد
از او نيک‌بختان بگيرند پندچو برگشته بختي در افتد به بند
که سودي ندارد فغان زير چوبتو پيش از عقوبت در عفو کوب
که فردا نماند خجل در برتبرآر از گريبان غفلت سرت