هر که با يار آشنا شد گو ز خود بيگانه باش

شاعر : سعدي

تکيه بر هستي مکن در نيستي مردانه باشهر که با يار آشنا شد گو ز خود بيگانه باش
رو چو صورت محو کردي با ملک همخانه باشکي بود جاي ملک در خانه‌ي صورت پرست
سجده کايزد را بود گو سجده گه بتخانه باشپاک چشمان را ز روي خوب ديدن منع نيست
ور مرائي نيستي در ميکده فرزانه باشگر مريد صورتي در صومعه زنار بند
مرد عارف اندرون را گو برون ديوانه باشخانه آبادان درون بايد نه بيرون پر نگار
ورنه بر خود عاشقي جانباز چون پروانه باشعاشقي بر خويشتن چون پيله گرد خويشتن
چون گهر در سنگ زي چون گنج در ويرانه باشسعديا قدري ندارد طمطراق خواجگي