هر روز باد مي‌برد از بوستان گلي

شاعر : سعدي

مجروح مي‌کند دل مسکين بلبليهر روز باد مي‌برد از بوستان گلي
بر جور روزگار ببايد تحمليمألوف را به صحبت ابناي روزگار
همچون کبوترش بدراند به چنگليکاين باز مرگ هر که سر از بيضه برکند
ناممکن است عافيتي بي‌تزلزلياي دوست دل منه که درين تنگناي خاک
هر لاله‌اي که مي‌دمد از خاک و سنبليروييست ماه پيکر و موييست مشکبوي
کز وي به دير زود نباشد تحوليبالاي خاک هيچ عمارت نکرده‌اند
هر بامداد کرده به شوخي تجمليمکروه طلعتيست جهان فريبناک
وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغليدي بوستان خرم و صحراي لاله‌زار
گويي که خود نبود درين بوستان گليو امروز خارهاي مغيلان کشيده تيغ
اهل تميز خانه نگيرند بر پليدنيا پليست بر گذر راه آخرت
چون مي‌کشد به زهر ندارد تفضليسعدي گر آسمان به شکر پرورد تو را