گر شهوت از خيال دماغت به در رود

شاعر : سعدي

شاهد بود هر آنچه نظر بر وي افکنيگر شهوت از خيال دماغت به در رود
وقتي رسد که گوش طبيعت بيا کنيذوق سماع مجلس انست به گوش دل
کش دوستي شود متبدل به دشمنيبسيار برنيايد، شهوت پرست را
با مرغ شوخ ديده مکن همنشيمنيخواهي که پاي بسته نگردي به دام دل
تلخي برآورد مگرش بيخ برکنيشاخي که سر به خانه‌ي همسايه مي‌برد
ورنه نزيبدت که دم معرفت زنيزنهار گفتمت قدم معصيت مرو
مردي درست باشي اگر نفس بشکنيسعدي هنر نه پنجه‌ي مردم شکستن است
تاريکي از وجود بشويد به روشنيپاکيزه روي را که بود پاکدامني