وصال حالت اگر عاشقي حلال کند

شاعر : سنايي غزنوي

فراق عشق همه حالها زوال کندوصال حالت اگر عاشقي حلال کند
که نه ره همه‌ي عاشقان وصال کندوصال جستن عاشق نشان بي‌خبريست
طلب در او صفت بي خودي مثال کندرهيست عشق کشيده ميان درد و دريغ
در او مجاز و حقيقت همي جدال کندنصيب خلق يکي خندقي پر از شهوت
حديث دلبر و دعوي زلف و خال کندچو از نصيب گذشتي روا بود که دلت
نقاب بندد بعضي ازو هلال کندچو آفتاب رخش محترق شود ز جمال
حرام خون هزاران چو من حلال کندنگار من چو شب از گرد مه درآلايد
که جان ز تن به ره ديده ارتحال کندنگه نيارم کردن به رويش از پي آن
بتم چو خوبي بي‌نقص را کمال کندکمال حال ز عشاق خويش نقص کند
فراق او ز شبي صد هزار سال کندوصال او به زماني هزار روز کند
ز من هر يکيش طبايع دو صد جمال کندهزار آيت دل بردنست يار مرا
چو غمزه سازد هاروت را نکال کندچو او سوار شود سرو را پياده کند
وجود با عدم از لذت اتصال کندحديث در دهن او تو گوييي که مگر
يکي شبست که با روز او جدال کندگمان بري که سيه زلف او بر آن رخ او
هزار عاشق چون من فر و جوال کندزهي بتي که به خوبي خويش در نفسي
چو حلقه‌هاي سر زلف جيم و دال کندهزار صومعه ويران کند به يک ساعت
که غايت همه عشاق قيل و قال کندتبارک‌الله از آن روي پر ملاحت و زيب