گفتم از عشقش مگر بگريختم

شاعر : سنايي غزنوي

خود به دام آمد کنون آويختمگفتم از عشقش مگر بگريختم
شور ننشاندم که شور انگيختمگفتم از دل شور بنشانم مگر
سخت‌تر شد بند تا بگسيختمبند من در عشق آن بت سخت بود
من به جاي خاک آتش ريختمعاشقان بر سر اگر ريزند خاک
از عمش کافور حسرت بيختمبر بناگوش سياه مشک رنگ
گر چه از صد گونه رنگ آميختمعاجزم با چشم رنگ آميز او