اي ببرده آب آتش روي تو

شاعر : سنايي غزنوي

عالمي در آتشند از خوي تواي ببرده آب آتش روي تو
اي نه مشک و مي چو روي و موي تومشک و مي را رنگ و مقداري نماند
نرگس آمد اي عجب جادوي توچشمکانت جاودانند اي صنم
غازيانه زان کمان ابروي توتير عشقت در جهان بر من رسيد
بلعجب اندر نظاره سوي توزنگيانند آن دو زلف پاي کوب
خاک پاشم بر سر اندر کوي توبا خروش و با فغان ديوانه‌وار
دين و دنياي سنايي روي توهر کسي مشغول در دنيا و دين