در ره روش عشق چه ميري چه اسيري

شاعر : سنايي غزنوي

در مذهب عاشق چه جواني و چه پيريدر ره روش عشق چه ميري چه اسيري
رخها همه زردست و جگرها همه قيريآنجا که گذر کرد بناگه سپه عشق
تا بنده‌ي خال تو بود نور اثيريآزاد کن از تيرگي خويش و غم عشق
اي بي‌خبر از رنج حقيري چه حقيريعالم همه بي‌رنج حقيري ز غم عشق
سوداي بتي به که همه عمر اميريميري چه کند مرد که روزي به همه عمر
بي غم بود از نعمت گوينده و قيريآن سينه که بردي بدل دل غم عشقت
اينجا که تويي تست همه رنج و زحيرياين نيمه که عشقست از آن سو همه شاديست
خود سود دگر دارد سوداي ضميريسوداي زبان گر چه نشاطيست به ظاهر
نيکو نبود در ره او جفت پذيريراه و صفت عشق ز اغيار يگانه‌ست
بيوفاي فقيهي شو و بي قاف فقيريخواهي که شوي محرم غين غم معشوق
يک ميوه ز شاخ چمن دوست نگيريتا در چمن صورت خويشي به تماشا
کانگاه همه دوست شوي هيچ نميرياز پوست برون آي همه دوست شو ايرا