ديده نبيند همي، نقش نهان ترا

شاعر : سنايي غزنوي

بوسه نيابد همي، شکل دهان تراديده نبيند همي، نقش نهان ترا
پيرهن هست و نيست، ساخت نهان تراحسن بدان تا کند جلوه گهت بر همه
نيست نهانخانه‌اي ثروت جان ترادر همه‌ي هست و نيست، از تري و تازگي
کز شکر و آب کرد روح لبان ترازان لب تو هر دمي گردد باريک‌تر
جان نهمي بر ميان شکل ميان تراهيچ اگر بينمي شکل ميانت به چشم
سجده کند عقل و روح دست و عنان ترابوسه دهد خلد و حور، پاي و رکيب ترا
تير فلک زه کند تير و کمان تراچون تو به آماج‌گاه تير نهي بر کمان
غاشيه کش چرخ پير بخت جوان تراپرده‌زنان روز و شب حلقه‌ي زلف ترا
نام شکر گر شدست کام و زبان ترابرد دل و گوش و هوش بهر جواز لبت
زلف نگون ترا روي ستان تراقبله‌ي خود ساخت عشق از پي ايمان و کفر
انس روان ساخت طبع سرو روان ترافتنه جان کرد صنع نرگس شوخ ترا
نسخه‌ي دين خوانده‌اند سيرت و سان تراپيشروان بهشت بر پر و بال خرد
جان سنايي کند شکر سنان تراديده‌ي جانها بخورد نوک سنانت وليک
خدمت خسرو نه بس حرز ميان ترااز پي ضعف ميان حرز چه جويي ز من
هست بحق پاسبان خانه و جان تراسلطان بهرامشاه آنکه به تاييد حق
جان ز عدم جويدي نام و نشان تراهيبتش ار نيستي شحنه وجود ترا