اي رفته رونق از گل روي تو باغ را

شاعر : سيف فرغاني

نزهت نبوده بي‌رخ تو باغ و راغ رااي رفته رونق از گل روي تو باغ را
آن زيب و زينت است کز اشکوفه باغ راهر سال شهر را ز رخت در چهار فصل
ز آن سان زيان کند که جنون مر دماغ رادر کار عشق تو دل ديوانه را خرد
اصلي است آنچنان که سياهي کلاغ رازردي درد بر رخ بيمار عشق تو
چون شمع را فتيل و چو روغن چراغ رادل را براي روشني و زندگي، غمت
مزد هزار شغل دهند اين فراغ رااول قدم ز عشق فراغت بود ز خود
طوق کبوتر و پر طاوس زاغ رااز وصل تو نصيب برد سيف اگر دهند