تبارک‌الله از آن روي دلستان که توراست

شاعر : سيف فرغاني

ز حسن و لطف کسي را نباشد آن که توراستتبارک‌الله از آن روي دلستان که توراست
تعلق دل از آن روي دلستان که توراستگمان مبر که شود منقطع به دادن جان
شکر بريزد از آن پسته‌ي دهان که توراستبه خنده اي بت بادام چشم شيرين لب
چگونه جسم بود آن تن چو جان که توراستز جوهري که تو را آفريده‌اند اي دوست
مرا مدام ز ابروي چون کمان که توراستز راه چشم به دل مي‌رسد خدنگ مژه
به بوسه ز آن لب لعل شکر فشان که توراستچه خوش بود که چو من طوطيي شکر چيند
به بوسه‌اي نرسد کس از آن لبان که تو راستبه غير ساغر مي کش بر تو آبي هست
ميان موي تو گم گردد آن ميان که توراستاگر کمر بگشايي و زلف بازکني
به وصف آن دورخ همچو گلستان که توراستچو عندليب مرا صد هزار دستان است
هزار جان بدهم من بدين نشان که توراستصبا بيامد و آورد بوي تو، گفتم
ندارد آب سخن اينچنين روان که توراستبيا که هيچ کس امروز سيف فرغاني