هر که در عشق نميرد به بقايي نرسد

شاعر : سيف فرغاني

مرد باقي نشود تا به فنايي نرسدهر که در عشق نميرد به بقايي نرسد
هر که از خود نرود هيچ به جايي نرسدتو به خود رفتي، از آن کار به جايي نرسيد
جز گهر از سر هر سنگ به پايي نرسددر ره او نبود سنگ و اگر باشد نيز
بلبل از گلشن بي گل به نوايي نرسدعاشق از دلبر بي‌لطف نيابد کامي
بي عمل مرد به مزدي و جزايي نرسدسعي کردي و جزا جستي و گفتي هرگز
به مقامات عنايت به عنايي نرسدسعي بي عشق تو را فايده ندهد که کسي
گر چه در کعبه نشيند به صفايي نرسدهر که را هست مقام از حرم عشق برون
اينت بيمار که هرگز به شفايي نرسدتندرستي که ندانست نجات اندر عشق
خود مرا دست طلب جز به دعايي نرسددلبرا چند خوهم دولت وصلت به دعا
لقمه‌اي از تو توانگر به گدايي نرسدخوان نهاده‌ست و گشاده در و بي خون جگر
شاه بخشنده و مسکين به عطايي نرسدابر بارنده و تشنه نشود زو سيراب
مي‌پسندي که بميرد به دوايي نرسد؟!سيف فرغاني دردي ز تو دارد در دل