ساقي عشق تو ما را به زبان شيرين

شاعر : سيف فرغاني

شربتي داد خوش و شور تو درما افگندساقي عشق تو ما را به زبان شيرين
مرد را عشق تو از خويش ببرد پيوندعاشق روي تو از خلق بود بيگانه
ز آنکه درويش تو نبود به کسي حاجتمنددر جهان گر نبود هيچ کسي غم نخورد
نکند بي تو قرار و نکند جز تو پسندگر برو عرضه کني هشت بهشت اندر وي
ندهد شهد شفا و نکند زهر گزندهر که را عشق تو بيمار کند جانش را
نيست ممکن که از آتش کند انديشه سپنددل او از غم تو تنگ نگردد زيرا
چون دلي را سر گيسوي تو آرد در بنددست تدبير کسي پاي گشاده نکند
چون مني چون شود از دوست به دشمن خرسندهر چه غير تو همه دشمن جانند مرا
خوش همي گريد چون ابر، تو چون گل مي‌خندسيف فرغاني بي روي تو در فصل بهار
گل به رخسار نکو سرو به بالاي بلنداي که در باغ نکويي به تو نبود مانند
هرگز استاره به خورشيد نباشد مانندهيچ کس نيست ز خوبان جهان همچون تو
نيست حاجت که کس از مصر به روم آرد قندبا وجود تو که هستي ز شکر شيرين‌تر
ناز مستانه‌ي تو بيخ قرارم برکندکبر شاهانه‌ي تو شاخ اميدم بشکست