ايا نموده دهانت ز لعل خندان در

شاعر : سيف فرغاني

سخن بگو و از آن لعل بر من افشان درايا نموده دهانت ز لعل خندان در
تو را ز پسته شکر وز عقيق خندان درغلام خنده شدم کو روان و پيدا کرد
مرا چو چشم در اندازد از گريبان دربه خنده از لب خود پر شکر کني دامن
که کس به شهد نپرورد در نمکدان دردهانت گاه سخن تا نبيند آن کو گفت
لب تو کرده نهان اندر آب حيوان درچو چشمه‌ي خضر اندر ميان تاريکي
به زير لعل چو شکر مدار پنهان درسال بوسه‌ي ما را ز لب جوابي ده
که از دهان تو آيد مرا به دندان دردلم مفرح ياقوت يابد آن ساعت
بده ز لعل شکر بار قند و بستان دربه چون تو محتشمي بي بها سخن ندهم
بده زکات که مستظهري به چندان دردهانت معدن للست با همه تنگي
که هست در صدف قالب من از جان دربه دست من گهر وصل خويش اکنون ده
به دست همچو مني خود نيايد آسان درحصول گوهر وصل تو سخت دشوار است
شکرگران چه فروشي چو کردم ارزان درگر از لبت به سخن بوسه‌اي خوهم ندهي
چو در دهان صدف رفت گشت باران درغم تو در دلم آمد حديث من شد نظم
که در طويله‌ي تو با شبه‌ست يکسان درمرا چه قدر فزايد ازين سخن بر تو
غلط مکن که نسايد کسي به سوهان درسخن درشت چو کردم خرد به نرمي گفت
کسي به مصر شکر چون برد به عمان دربه نزد تو سخن آورد سيف فرغاني
طلب مکن که ز هر بحر يافت نتوان درز شاعران سخن عاشقان جان‌پرور