دوش در مجلس ما بود ز روي دلبر

شاعر : سيف فرغاني

طبقي پر ز گل و پسته و بادام و شکردوش در مجلس ما بود ز روي دلبر
شکرش قوت روان بود و گلش حظ نظرذکر آن پسته و بادام مکرر نکنم
که ز خورشيد فزون است وز ذره کمترعقل در سايه‌ي حيرت شده زآن رو و دهان
همچو بر برگ سمن بود غبار عنبرخط ريحاني بر چهره‌ي مشکين خالش
به معاني نرسيدم ز تماشاي صوروصف آن حسن درازست و من کوته بين
کمتر از نقطه بود دايره‌ي روي قمرپيش رخسار چو خورشيد وي آن مرکز نور
وندرو جمع شده حسن گل و لطف زهرهست آن ميوه‌ي دل نوبر بستان جمال
حسن از صورت او خوب چو طاوس از پرخوبي از صورت او بود چو پر از طاوس
وز پي روي رئيس همه اعضا شد سراز پي حسن بهين همه اجزا شد روي
دايم از آب لطافت گل رخسارش ترهر دم از آتش حسرت لب عشاقش خشک
ما بر او چو گدا او بر ما همچون زراو توانگر به جمال است و شده خوار و عزيز
همچو در قلب سپهدار و علم در لشکراوست پيدا و سرافراز ميان خوبان
سرو اگر داشت قد از قامت او بالاترسر انصاف به زير قدم او آورد
دل چون آهنش از رحم ندارد جوهربر جگر تيغ زند غمزه‌ي تير اندازش
نه چنان آب که از وي بتوان کرد گذرسيف فرغاني دلبر به لطافت آب است