جرعه‌اي مي نخورده از دستش

شاعر : سيف فرغاني

بيخودم کرد نرگس مستشجرعه‌اي مي نخورده از دستش
توبه گر سنگ بود بشکستشهر که از جام عشق او مي‌خورد
مرغ از دام و ماهي از شستشبه کسي مبتلا شدم که نرست
به همه کس همي رسد دستشبه همه جاي مي‌رود حکمش
نيست در حق بنده گر هستشاز عنايت مپرس کن معني
نرسد دست همت پستشهر که عاشق نشد، به دامن دوست
بر گريبان خويشتن بستشسيف از مشک بوي دوست شنيد