بگشاي لب شيرين بازار شکر بشکن

شاعر : سيف فرغاني

بنماي رخ رنگين ناموس قمر بشکنبگشاي لب شيرين بازار شکر بشکن
آن شربت هجران را تلخي به شکر بشکنچون چشم ترم ديدي لب بر لب خشکم نه
آن طرفه غزل برخوان و آن مهر بزر بشکندنيا ز دهان تو مهر از خمشي دارد
تو حقه‌ي در بگشا سنگش به گهر بشکنگر کان بدخشان را سنگي است برو رنگي
تو خشک نباتش را ز آن شکر تر بشکنور نيشکر مصري از قند زند لافي
دست آن تو زربستان، حکم آن تو، در بشکندل گنج زرست، او را در بسته همي دارم
اي قبله‌ي جان ز آن دل ناموس حجر بشکندر کفه‌ي ميزانت کعبه چه بود؟ سنگي
از بهر رضاي او صدبار دگر بشکنهان اي دل اشکسته گر دوست خوهد خود را
پايي که همي بردت هر سو به سفر بشکنرو بر سر کوي او بنشين و به دست خود
خود عشق تو را گويد کز خود چه قدر بشکنچون سيف به کوي او بايد که درست آيي