اي چشم من از رخ تو روشن

شاعر : سيف فرغاني

چشمي به کرشمه بر من افگناي چشم من از رخ تو روشن
شد چشم چو آب ديده روشن،اکنون که به ديدن تو ما را
در عشق تو چون دو چشم يک تنجان و دل و عقل هر سه هستند
دارم ز تو من درين نشيمن،اي مردم چشم دل خيالت!
در سينه دلي چو چشم سوزندر جامه تني چو ريسماني
چون مردم چشم از دويدندل در طلب تو هست فارغ
چشم من و خواب آب و روغنروي تو به نيکويي مه و نور
اندر حق تو ز همت من،شد چشم بد و زبان بدگوي
ناگويا چون زبان سوسننابينا همچو چشم نرگس
ايمن پس ازين ز چشم دشمناي دلبر دوست تو همي باش
تا جان باشد نهفته در تنتا چشم بود نهاده در سر
کز روي تو جان ماست گلشناز روي تو چشم بر نداريم