اي صبا قصه‌ي عشاق بر يار بگو

شاعر : سيف فرغاني

خبري از من دلداده به دلدار بگواي صبا قصه‌ي عشاق بر يار بگو
به گلستان چو درآيي سخن خار بگواز رسانيدن پيغام رهي عار مدار
آنچه از رنج رسيدست به من پار، بگوچون به حضرت رسي امسال، بدان راحت جان
با شفا يک دو سخن از من بيمار بگوور به قانون ادب بر در او ره يابي
قصه‌ي بلبل شوريده به گلزار بگوخبر آدم سرگشته به رضوان برسان
بيتکي چندش ازين مخزن اسرار بگوچون بدان خسرو شيرين ملاحت برسي
به اصولي که در آن طبع کند کار بگوغزلي کز من گوينده سماعت باشد
شعف بنده بدان طلعت و ديدار بگوور بپرسد که به رويم نگراني دارد
در اگر بر تو ببندند ز ديوار بگوخادماني که در آن پرده‌ي عزت باشند
وقت اگر دست دهد جمله به يک بار بگوور بداني که دوم بار نيابي فرصت
او سگ تست مرانش ز در غار بگوکاي ازو روي نهان کرده چو اصحاب الکهف!
اي صبا قصه‌ي عشاق بر يار بگوسيف فرغاني بي روي تو تا کي گويد