دلبرا حسن رخت مي‌ندهد دستوري

شاعر : سيف فرغاني

که به هم جمع شود عاشقي و مستوريدلبرا حسن رخت مي‌ندهد دستوري
رفتن از کوي تو عشقم ندهد دستوريآمدن پيش تو بختم ننمايد ياري
تو که اين حال نبوده‌ست تو را معذورياگر از حال منت هيچ نمي‌سوزد دل
نزد بيمار تو خوشتر ز شفا، رنجوريپيش عشاق تو بهتر ز غنا، درويشي
اگرم يک نفس از روي تو باشد دوريگر به نزديک تو سهل است مرا طاقت نيست
از مي عشق بود در سر من مخموريگر به دست اجل از پاي درآيد تن من
ديده مانند چراغ است و تو در وي نوريما جهان را به تو بينيم که در خانه‌ي چشم
به تو آراسته گردد چو بهشت از حوريپرده از روي برانداز دمي تا آفاق
پادشازاده‌ي ملکي چه کني مزدوري؟سيف فرغاني در کار جزا چشم مدار