اي لب لعل تو را بنده بجان شيريني

شاعر : سيف فرغاني

لب نگويم که شکر نيست بدان شيرينياي لب لعل تو را بنده بجان شيريني
همچنان است که در آب روان شيرينينام لعل لب جان بخش تو اندر سخنم
شهد دريوزه کند ز آن لب نان شيرينيلب ناني که به آب دهنت گردد تر
کين يکي بس بود از بهر دهان شيرينيبوسه‌اي داد لبت، قصد دگر کردم، گفت
که بليسيدم از آن لب به زبان شيرينيز آن به وصف تو زبانم چو لبت شيرين شد
شکر ارزان کن و مفروش گران شيرينيز آن لب اي دوست به صد جان ندهي يک بوسه
بس کن از خنده که بگرفت جهان شيرينيچون لبت بر شکر و قند بخندد گويند
که خوش‌آميز بود با همگان شيرينيخوش در آميخته‌اي با همگان، و اين سهل است
که تو با من ترش و با دگران شيرينيتلخي عيشم از اين است و نمي‌يارم گفت
اگر از آب نرفتي به زبان شيرينيبنده در وصف تو بسيار سخنها گفتي
زاده‌ي طبع مرا هست نشان شيرينيسخن هر کس امروز نشاني دارد
که تغير نپذيرد به زمان شيرينيشعر من کهنه نگردد به مرور ايام
گو ازين شعر بنه بر سر خوان شيرينيبعد ازين هر که چو من خوان سخن آرايد
با چنين طبع که فرهاد چنان شيرينيسيف فرغاني از آن خسرو ملک سخني