اي شده حسن تو را پيشه جهان آرايي

شاعر : سيف فرغاني

عادت طبع من از وصف تو شکرخايياي شده حسن تو را پيشه جهان آرايي
روز را خيره شود چشم چو رخ بنماييماه را زرد شود روي چو در وي نگري
يا چنان کن که چنين روي به کس ننمايييا بدان لب بده از وصل نصيب عشاق
تا همانجا نهمش باز اگر فرماييبوسه‌اي دادي و پس طيره شدي، لب پيش آر
مي‌ندانم که چرا منتظر فرداييز انتظار شب وصل تو مرا روز گذشت
خواب را آب ببرد از حرم بيناييبس که در آرزوي وصل تو چشمم بگريست
چند بر خاک درش باد همي پيمايياي دل خام طمع آب برين آتش زن
قطره‌ي خشک لبي در طلب درياييذره‌ي گم شده‌اي در هوس خورشيدي
روي معشوق بديدند به ثابت راييمن از اين در نروم ز آنک گروهي عشاق
زاغ بر مزبله گردد چو بود هرجاييبلبل از باغ چو بيرون نرود گل بيند
بود آيا که خرامان ز درم بازآيي؟سيف فرغاني تا کي به تمنا گويد