حسن هر جا که در جهان برود

شاعر : سيف فرغاني

عشق در پي چو بي‌دلان برودحسن هر جا که در جهان برود
عشق بر کف نهاده جان برودحسن هر جا به دلستاني رفت
عشق مجنون سلب بر آن برودحسن ليلي صفت چو حکمي کرد
عشق بي‌بال جان فشان بروددر پي حسن دلربا هر روز
مهر و مه چون ورق در آن برودگر تو شرح کتاب حسن کني
جمله بر تخته‌ي عيان برودهر چه در مکتب خبر علم است
بت به مسجد فغان کنان برودنقطه‌ي عشق اگر پذيرد بسط
هر کجا اين بيايد آن برودعشق خورشيد و بود ما سايه است
گر بگويم مرا زبان برودسر عشقم چو بر زبان آمد
ترسم از دست من عنان برودره‌نورد بيان چو سربکشد
انده حسن دلستان برودبه سخن گفتم از دل تنگم
که به آب از من اين نشان برودبر من اين داغ از آتش عشق است
کرد حکمي که جان بر آن بروددل که فرمانش بر جهان برود
همچو گويي به سر دوان برودگرد ميدان انفس و آفاق
\Nاز نشانهاي او دل است آگاه