ايا نموده ز ياقوت درفشان گوهر

شاعر : سيف فرغاني

به نکته لعل تو مي‌بارد از زبان گوهرايا نموده ز ياقوت درفشان گوهر
سخن بگويي گردد شکرفشان گوهرترش نشيني گيرد همه جهان تلخي
ز مهر تست صدف‌وار در ميان گوهردل مرا که به باران فيض تو زنده است
و گرنه قيمت خود مي‌کند بيان گوهربهاي گوهر وصلت مرا ميسر نيست
که جمع مي‌نشود خاک با چنان گوهردو کون در ره عشق تو ترک بايد کرد
فشاند لعل تو در دامن جهان گوهرنمود عشق تو از آستين غيرت دست
زناردان شکر پاش تو روان گوهردرم ز ديده چکد چون شود به گاه سخن
تو راست ز آن در دندان همه دهان گوهرتو راست ز آن لب نوشين همه سخن شيرين
دهانت ار بنمايد ز ناردان گوهرترش چو غوره نشيند شکر ز تنگ دلي
اگر چه زيب نگيرد ز ريسمان گوهرچو در به رشته تعلق گرفت عشق به من
به جاي بيضه نهد اندر آشيان گوهرهماي عشق تو گر سايه افگند بر جغد
که ديد هرگز با بحر توامان گوهر؟نبود تا تو تويي حسن لطف از تو جدا
چو بحر لطف تو انداخت بر کران گوهرصدف مثال ميان پر کند جهان از در
همي کند لب لعلت درو نهان گوهردهان تو که چو سوراخ در شد از تنگي
که در ميانه‌ي معدن بود گران گوهربه جان فروشي از آن لب تو بوس و اين عجب است
چو مغز در صدف همچو استخوان گوهرز شرم آن در دندان سزد که حل گردد
بلي از آتش و آب است بي‌زيان گوهرز سوز سينه و اشک منت زياني نيست
که بر زمين نفشاندند از آسمان گوهرعروس حسن تو در جلوه آمد و عجب است
\Nچو چنگ وقت سماع از ميان زيورها