اي که اندر ملک گفتي مي‌نهم قانون عدل

شاعر : سيف فرغاني

ظلم کردي اي اشاراتت همه بيرون عدلاي که اندر ملک گفتي مي‌نهم قانون عدل
همچو صحت از مرض، دورند از قانون عدلاين اميراني که بيماران حرص‌اند و طمع
بر سر ميدان بيدادي بريزد خون عدلدست چون شمشيرشان هر ساعتي در پاي ظلم
خانه‌ي دين را که بس باريک شد استون عدلز آن همي ترسم که ناگه سقف بر فرش اوفتد
گاو جهل اين خران انداخت بر گردون عدلظالمان سر گشته چون چرخند تا سر گين جور
هر شبي نقصان پذيرد ماه روز افزون عدلچون هلال دولت اين ظالمان شد بدر تام
وين خسان را هيمه سرگين است در کانون عدلديگران در وي چو مجمر عود احسان سوختند
چرک ظلم اين عوانان را به يک صابون عدلآب عدل و دست احسان شويد از روي زمين
راستي معني دين و نيکويي مضمون عدلگر چه عدل و دين نمي‌داني ولي مي‌دان که هست
بهر عريانان ظلمت صدره‌اي زاکسون عدلاطلس دولت چو در پوشيدي احسان کن! بدوز،
مار ظلم اين عقارب را به يک افسون عدلحاکمي عادل همي بايد که دندان بر کند
خاک را گر آب دادي ايزد از جيحون عدلباد لطفش وانشاندي آتش اين ظلم را
مار ضحاکان ظلم از گرز افريدون عدلآمدي جمشيد و مهدي تا شدي سر کوفته
هر چه تو حاکم کني چون ظلم باشد دون عدلتا امام خود نسازي شرع را در کار ملک
جهد کن تا جمله افعالت شود موزون عدلگر خوهي تا نظم گيرد کار ملک و دين ز تو
خلط ظلم از طبع بيرون کن به افتيمون عدلتا مزاج مملکت صحت پذيرد بعد ازين
روي بنمودي به مردم چهره‌ي گلگون عدلظلمت ظلمت‌گر از پشت زمين برخاستي
گوش عقد در شدي از للي مکنون عدلحرص زرگر کم بدي در تو، عروس ملک را
راست چون عنقا نهان شد طاير ميمون عدلسيف فرغاني چو پيدا گشت بوم شوم ظلم