اي تو را در کار دنيا بوده دست افزار دين

شاعر : سيف فرغاني

وي تو از دين گشته بيزار و ز تو بيزار ديناي تو را در کار دنيا بوده دست افزار دين
ترک دنيا کن که نبود جبه و دستار ديناي به دستار و به جبه گشته اندر دين امام
ننگ دنيايي و از نام تو دارد عار ديناي لقب گشته فلان الدين و الدنيا تو را
کز پي دنيا درو نفروختي صد بار ديننفس مکارت کجا بازار زرقي تيز کرد
يک درم از وي به دست آري به صد دينار دينقدر دنيا را تو مي‌داني که گر دستت دهد
يک جو او را خريداري به ده خروار دينقيمت او هم تو بشناسي که گريابي کني
چون خريداران زر مفروش در بازار دينخويشتن باز آر ازين دنيا خريدن زينهار
بهر مال ارزان فروشد مرد دنيادار دينکز براي سود دنيا اي زيان تو ز تو
در پي اين سروران از دست دادي پار ديناز پي مالي که امسالت مگر حاصل شود
تو زليخايي از آن نزد تو باشد خوار دينمصر دنيا را که در وي سيم و زر باشد عزيز
اين که در دنيا نگه‌داري سليمان‌وار دينديو نفست گر مسخر شد مسلم باشدت
آه از آن روزي که گويد حق من بگزار دينحق دين ضايع کني هر روز بهر حظ نفس
خود درخت علم تو روزي نيارد بار دينکار تو چون جاهلان شد برگ دنيا ساختن
وز تو آنجا فوت شد اي عالم مختار دينبحث و تکرار از براي دين بود در مدرسه
تا تو را حاصل شود بي‌بحث و بي‌تکرار دينآرزوي مسند تدريس بيرون کن ز دل
تا گشايد بر دلت گنجينه‌ي اسرار دينچشم جان از ديدن رخسار اين رعنا ببند
نقطه‌ي دل را که زد بر گرد او پرگار ديندست حکم طبع بيرون ناورد از دايره
خواب غفلت کي گمارد بر دل بيدار دينکار من گويي همه دين است و من بيدار دل
\Nنزد تو کز مال دنيا خانه رنگين کرده‌اي