مرا گفتي بگو چبود تفکر

شاعر : شيخ محمود شبستري

کز اين معني بماندم در تحيرمرا گفتي بگو چبود تفکر
به جزو اندر بديدن کل مطلقتفکر رفتن از باطل سوي حق
چنين گفتند در هنگام تعريفحکيمان کاندر اين کردند تصنيف
نخستين نام وي باشد تذکرکه چون حاصل شود در دل تصور
بود نام وي اندر عرف عبرتوز او چون بگذري هنگام فکرت
به نزد اهل عقل آمد تفکرتصور کان بود بهر تدبر
شود تصديق نامفهوم مفهومز ترتيب تصورهاي معلوم
نتيجه هست فرزند، اي برادرمقدم چون پدر تالي چو مادر
بود محتاج استعمال قانونولي ترتيب مذکور از چه و چون
هر آيينه که باشد محض تقليددگرباره در آن گر نيست تاييد
چو موسي يک زمان ترک عصا کنره دور و دراز است آن رها کن
شنو «اني انا الله» بي‌گمانيدرآ در وادي ايمن زماني
نخستين نظره بر نور وجود استمحقق را که وحدت در شهود است
ز هر چيزي که ديد اول خدا ديددلي کز معرفت نور و صفا ديد
پس آنگه لمعه‌اي از برق تاييدبود فکر نکو را شرط تجريد
ز استعمال منطق هيچ نگشودهر آنکس را که ايزد راه ننمود
نمي‌بيند ز اشيا غير امکانحکيم فلسفي چون هست حيران
از اين حيران شد اندر ذات واجباز امکان مي‌کند اثبات واجب
گهي اندر تسلسل گشته محبوسگهي از دور دارد سير معکوس
فرو پيچيد پايش در تسلسلچو عقلش کرد در هستي توغل
ولي حق را نه مانند و نه ند استظهور جمله‌ي اشيا به ضد است
ندانم تا چگونه داني او راچو نبود ذات حق را ضد و همتا
چگونه دانيش آخر چگونه؟ندارد ممکن از واجب نمونه
به نور شمع جويد در بيابانزهي نادان که او خورشيد تابان