نگر کز چشم شاهد چيست پيدا

شاعر : شيخ محمود شبستري

رعايت کن لوازم را بدينجانگر کز چشم شاهد چيست پيدا
ز لعلش گشت پيدا عين هستيز چشمش خاست بيماري و مستي
ز لعل اوست جانها جمله مستورز چشم اوست دلها مست و مخمور
لب لعلش شفاي جان بيمارز چشم او همه دلها جگرخوار
لبش هر ساعتي لطفي نمايدبه چشمش گرچه عالم در نيايد
دمي بيچارگان را چاره سازددمي از مردمي دلها نوازد
به دم دادن زند آتش بر افلاکبه شوخي جان دمد در آب و در خاک
وز او هر گوشه‌اي ميخانه‌اي شداز او هر غمزه دام و دانه‌اي شد
به بوسه مي‌کند بازش عمارتز غمزه مي‌دهد هستي به غارت
ز لعلش جان ما مدهوش دائمز چشمش خون ما در جوش دائم
به عشوه لعل او جان مي‌فزايدبه غمزه چشم او دل مي‌ربايد
مر اين گويد که نه آن گويد آريچو از چشم و لبش جويي کناري
به بوسه هر زمان جان مي‌نوازدز غمزه عالمي را کار سازد
وز او يک بوسه و استادن از مااز او يک غمزه و جان دادن از ما
ز نفخ روح پيدا گشت آدمز «لمح بالبصر» شد حشر عالم
جهاني مي‌پرستي پيشه کردندچو از چشم و لبش انديشه کردند
در او چون آيد آخر خواب و مستينيايد در دو چشمش جمله هستي
چه نسبت خاک را با رب اربابوجود ما همه مستي است يا خواب
که «ولتصنع علي عيني» چرا گفتخرد دارد از اين صد گونه اشگفت